44 روز مانده تا عروسی

اعتراف می کنم الان که دارم اینا رو می نویسم رفتم نشستم یه دور نوشته های قبلیمو خوندم ببینم خب قبلا چی می نوشتم؟ از کجا می نوشتم؟ نوشتن یادم رفته.. الان یه ماهی میشه بلاگفا خراب شده و من هیچی ننوشتم.. این روزا یه حس ِ عجیب و غریب داره..


+ اول اینکه چند روزه که مریض شدم حسابی. بعد از جشن پایان سال و اون همه استرس و بدو بدو یهو سرماخوردم و تب کردم و چند روز کاملا له بودم. هنوزم دارم خفن سرفه می کنم. بدنمم حسابی بابت همه ی این استرس ها و فشارهای عصبی ضعیف شده و باعث میشه دیرتر خوب بشم. منم که به جای هر نوع غذایی فقط لواشک میخورم و هیچ چیزی اشتهام رو اونقدرا که باید تحریک نمی کنه و بیشترین چیزی که ی خورم هیچیه :)) 


+این روزا میرم و میام و خرید می کنم.. هرچی که فکرش رو بشه کرد.. لباس.. لوازم خونه.. دکوری.. ساعت.. خریدا اونقدرا هم حالمو خوب نگه نمی داره اما فک کنم وقتی همشون رو باز کنم و بچینم توی خونه اون موقع وقت داشته باشم برای تک تک شون جدا جدا ذوق کنم :)


+ امروز هم خونه اجاره کردیم. خونه ای که نه حیاط داره نه تراس داره نه کابینت زیاد اما با همه ی اینها براش ذوق دارم و امیدوارم اتفاق های خوبی اونجا برامون بیافته. تا قبل امروز زیاد واسه خونهه ذوق نداشتم.. اخه نه جاش رو دوس داشتم نه اونقدرا خود ِ خونه رو.. اما برام مهم بود که اجاره اش کم باشه و برای همین بهش رضایت دادم.. اما امروز که لوسین هی می گفت خونمون خونمون دیدم دلم برای خونمون ضعف میره..دیدم لبخندم شده.. دیدم هنوزم که هنوزم سقف مشترک با لوسین بزرگترین خوشبختیه و مهم نیست اگه اون خونه کوچیک و بد مکانه.. حالا قراره جمعه بریم خونه تمیز کنیم و کم کم وسایل بچینیم..


+ فقط 44 روز تا عروسی مونده.. من هنوز نه لباس عروس دیدم نه ارایشگاه.. راستش اونقدر استرس ها و ناراحتی های این عروسیه زیاد بوده که هیچ شوقی بابت ِ دنبال این دوتا رفتن ندارم.. و می ترسم که باز سرش دردسرای خاص ِ خودش شروع بشه..


+ چیزی که این روزا روح و روانم رو بهم ریخته و بیشتر از هر چیزی اوضاع رو به کامم تلخ کرده ماجرای خرید مبلمانه ! خانواده لوسین رسم دارن دختر مبل بخره. خب متقابلا خانواده ما رسم دارن پسر مبل بخره. حالا این وسط مبلمان مونده که هیچکس تقبلش نمی کنه. حالا نه اینکه مثلا قرار باشه یه مبل گرون بخرم ها.. یعنی یه مبل یک میلیونی هم کار ِ منو راه میندازه.. اما مشکل اینه که همون یه ملیون هم ندارم الان. کلی خرید بوده توی جهیزیه و اینا که پای خودم بود و هیچ پولی بابتش ندارم.. قرض هم نمیشه بگیرم چون اولا کسی نیس دوما معلوم نیس که چه جوری بتونم برگردونمش.. از طرفی دوس ندارم به لوسین بگم بابام مبل نمی خره. شاید دلیلش احمقانه باشه ب اما من دوس ندارم تو خانوادش اینجوری به چشم بیام یا مثلا بعدا لوسین بگه بابات برات نخرید یا جمله این شکلی. خلاصه که همش درگیر اینم که این ماجرا قراره چه شکلی حل بشه و واقعا همه انرژی و توانم رو گرفته.. خستم کرده.. ازونطرفم مثلا هی لوسین میگه مبلارو اینجوری بچینیم و اینا بعد دلم میخواد برم کله اش رو بکنم که هی من مبل ندارم اون تز میده. البته که اونم خبر نداره ازین ماجرا و بیگناهه. خیلی بده ادم هیچی پس اندازه نداشته باشه که بعد واسه یه مبلمان یه ملیونی اینجوری روانش بهم بریزه. 


+ اوه راستی یه شب با دوستام به صورت متاهلی رفتیم بیرون. خیلی استرس داشتم بابت برخورد اقایونمون باهم . البته که لوسین هم هی میگفت من خجالت میکشم و اینا. اما نشون به نشون که از همه بیشتر خود ِ این لوسین حرف زد و شیطنت کرد و خوشبختانه باهم خوب کنار اومدن. هرچند که لوسین یه ذره با مستر نوش کنار نیومد و میگفت زیادی جدی و خشکه . اما من اونشب خیلی خوشحال بودم.. چون لوسین و نوش و ماه کوچولو رو باهم داشتم..


+ از ماه کوچولو بگم.. اونشب نمی دونم چی تو من دیده بود که چسبیده بود به من و فقط با من غذا میخورد و من براش کلی ضعف کردم.. بعد به لوسین میگفت علی..علیییییی.. این بچه به جای اینکه اسم منو یاد بگیره رفته اسم لوسین رو که به خونش تشنه اس یاد گرفته :))

نظرات 4 + ارسال نظر
مارچ سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 18:57 http://azgil-11.blogsky.com

این روزا بهترین روزای بلاگستانه ! چند تا عروسی و رسیدنه هم زمان ...
ندا ی عزیزم مامانت پس اندازی نداره که بهت قرض بده واسه مبل ؟ یه تومن اونقدری نیست که نشه از کسی قرض کرد ... بازم در درجه ی آخر اگه راهی نبود به خود لوسین واقعیتُ بگو . گرچه که نگفتنش بهتره :(

:)

نه نداره. یعنی خب مامانمم پس اندازی که داشته رو صرف یه سری خرید های ضروری دیگه واسه من کرده و کلا مدل پول دادن بابام تو این سالها جوری نبوده که مامانم بخواد پس انداز بزرگی داشته باشه.

میلو سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 14:55 http://calmyellow.blogsky.com

ای جانم نداااا عزیزمممم چقدر خیلی وقتتتتتتتتتت بود ننوشته بودی :)

ندا من با تمام وجودم حس میکنم که مسئله ی پول خیلی مهمه... برای کوچیکترین چیزا هم پول لازمه و خیلی سخته :(

44 روز؟؟ واو... پس چیزی نمونده که خانوووم تا یه شروع عاشقونه :)

اوهوم.. پول خیلی مهمه و چه بد که گاهی نیست :(

سارا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 13:00 http://zarrafeam.persianblog.ir

عزیزم نگران نباش.همیشه میگن کار خیر که باشه همه چی جور میشه و خوب پیش میره.زودتر برین زیر یه سقف و خوشحال باشین و خوشبخت زندگی کنین الاهی :-*
نمیدونم دیدی ادرسو برات گذاشتم زیر کامنت یا نه.ادرس خرمالوی سیاه almatavakol.persianblog.ir

ممنونم.. امیدوارم اینبار هم همه چیز خوب پیش بره..

سمنو دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 22:07

اوه یکی دیگه هم داره عروس میشه کهههه!!!
وای چقدرررررر عالییییییی ^_^
یهو یه لبخند گنده اومد رولبام و براتون آرزوی عشق بیشتر و خوشبختی
کردم...
امیدوارم مسئله مبلمان هم یه جوری حل شه که ناراحتی یا چیزی پیش نیاد :)

خدا کنه :**

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.